بسم رب فاطمه سلام اله علیها
شهید رجب بیگی اسوه تقوا و مجاهدت و نمونه یک بسیجی کامل بود که در تسخیر لانه جاسوسی (انقلاب دوم از زبان امام(ره)) نقش بارزی داشت.
شهید مهدی رجببیگی در سال ۱۳۳۶ در شهر دامغان به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی را همراه خانوادهاش در تهران سپری کرد. زندگی در محلههای فقیرنشین تهران، طعم فقر و محرومیت را از همان آغاز نوجوانی به وی چشاند. او از همان ابتدا علاقه بسیاری به کمک به طبقه محروم و مستضعف داشت؛ طوریکه بنا بر گفته مادر ایشان، حتی در کودکی برای کمک به مستخدم مدرسه، زودتر از دیگران در مدرسه حاضر میشد. همچنین وی از همان ابتدا بعد عرفانی قویای داشت؛ طوریکه شبها غالباً تا نیمی از شب گذشته به عبادت و راز و نیاز با پروردگار خویش مشغول بود و بسیاری از روزها را نیز روزه بود. مهدی همزمان با انقلاب یا پس از آن با اندیشههای انقلابی و اسلامی آشنا نشده بود؛ بلکه در دوران رژیم منحوس شاه سالها به مبارزة همهجانبه با رژیم مشغول بود. از گردانندگان تظاهرات کوبنده و سازمانیافتة دانشجویان مسلمان دانشکده بود و همچون دیگر دانشجویان فعال، تحت تعقیب مأموران رژیم بود. جریانات سیاسی داخلی و خارجی را با تسلط و قدرت بینظیری تحلیل ایدئولوژیکی،سیاسی میکرد. مقالات و تحلیلهای وی از بهترین کارهای مطبوعاتی و فرهنگی روزنامههای با اعتبار کشور بود. آنچه در مورد وی حائز اهمیت و ارزش فراوان است، طبع و روحیه چندبعدی و متعالی ایشان است. وی از دقیقترین تحلیلهای سیاسی گرفته تا پراحساسترین قطعات ذوقی و حتی مطالب سیاسی-فکاهی، همهوهمه را با تسلط بالایی ارائه میکرد.اخلاق اسلامی این شهید بزرگوار، عشق پاکش به امام، علاقه و دلسوزیاش نسبت به محرومان، تواضع و پارساییاش، تلاش گسترده و تعطیلناپذیرش در انجام فعالیتهای انقلابی و سیاسی، صراحت و قاطعیتش و سرانجام شهادت مظلومانه و پرافتخارش همهوهمه برای یاران امام و حزبالله نمونه و الگویی جاودانه شد.
مادر شهید «مهدی رجببیگی» گفت: وقتی پیکر بی جان مهدی را در سردخانه دیدم، از من خواستند بی تابی نکنم اما من گفتم: "هیچ سروصدایی نمی کنم چون فرزندم راه خود را انتخاب کرده بود. او به شهادت علاقه بسیاری داشت؛ مهدی با شهادت به آرزویش رسید".
خدایا، تو میدانی که چه می کشیم ، پنداری که چون شمع ذوب می شویم ، آب می شویم ما ازمردن نمی هراسیم ، اما میترسیم بعد ازما ایمان را سر ببرند و اگر نسوزیم هم که روشنائی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد ، پس چه باید کرد؟از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند وهم باید بمانیم تا فردا شهید نشود ، عجب دردی چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم
دعایمان کنید
یازهرای مرضیه سلام اله علیها